«پوپک و مش ماشاالله» فیلمی زمانهگریز است یعنی مخاطب عام، یک ساعت و خردهای را در بیخبری مطلق از همه آن اوضاع و احوالی که پشت در سینما گذاشته بهسر میبرد.
یزدان سلحشور: وقتی که به سینما میرویم نه برای اینکه «هفت پرده»، «شبهای روشن» یا «صداها» را ببینیم بلکه به این دلیل که شاهد «باجخور» یا «پوپک و مش ماشاالله» باشیم، از پیش میدانیم این روند، روند سالمی نیست، حتی اگر به گونهای دیگر مثلاً هوارد هاوکس هم آن را آزموده باشد یا آدمهای معتبر دیگر مثل یلمازگونی یا...
این روند ناسالم که یک فیلمساز برای تهیه پول فیلم مستقل بعدیاش، «یک فیلم به فروش» بسازد و زندگیاش را هم از این طریق، بیمه و تأمین کند، میتواند مثل خوره، استعدادها را نابود کند. البته گاهی اوقات، کسانی مثل جلال مقدم یا فریدون گله سعی میکنند «حداقل کیفیت هنری» را در این دست از آثار هم رعایت کنند.
طبیعتاً «ماه عسل» با «کندو» تجانسی ندارد (مگر در اینکه «گله» هر دو فیلم را ساخته) اما «ماه عسل» اثر بدساختی نیست و کیفیتاش از آثار همدورهای سینمای بدنهاش بسیار بالاتر است، اما مثلاً این وسط، رضا میرلوحی نمیتواند چنین کند و آخرش هم به رغم داشتن دو فیلم خوب («تپلی» و «اشباح») از حافظه جمعی حذف میشود.
درست است که مؤتمن، هم در «باجخور» هم در «پوپک و مش ماشاالله» سعی میکند آثاری متمایز در «سینمای بدنه» بسازد، اما این تمایز، روی یک «خط باریک» معنا میشود و فاصله، آنقدر زیاد نیست که بشود گفت کارگردان نه از سرخودکاری ناخودآگاهاش، که کاملاً خودآگاهانه، مسیری تازه را انتخاب کرده. این فاصله، تقریباً همان حدی است که فاصله «شیلات» میرلوحی بوده با دیگر آثاری که در آغاز انقلاب، با مضمون هجو و لعن روزگار پهلوی دوم ساخته شدند.
«پوپک و مش ماشاالله» همچنان دارد میفروشد و این فروش بالا، مطمئناً، هم برای تهیه کننده (منیژه حکمت) هم برای کارگردان (فرزاد مؤتمن) هم برای فیلمنامهنویسان (مخصوصاً سروش صحت) خبر خوشایندی است چون برای «حکمت» که سینماگری «متفاوتساز» است نوید این را دارد که میتواند با «چپپر» سراغ فیلم بعدی برود و برای «مؤتمن» این نوید را میدهد که زنگ پشت زنگ، از تهیهکنندگان «سینمای بدنه» خواهد داشت برای فیلم بعدی و «صحت» هم میتواند به مبالغ بالاتری فکر کند که در سینما یا تلویزیون نصیباش خواهد شد.
مردم هم که استقبال میکنند و راضی از سینما بیرون میآیند. پس مشکل این منتقدان چیست که یک دفعه میپرند وسط معرکه و نطق میکنند؟! میپذیرم که سطح کارگردانی این فیلم، بالاتر از آثار مشابه است و فیلمنامه دارد نه یک خط حکایت؛ با این همه، تمام این امتیازها، فقط فیلم را قابل تحمل میکنند نه بیش از این.
ستارگان فیلم، همان بازیهای تکراریشان را دارند بازیهایی که اکنون دیگر بدل به شناسنامه «فیلمهای خندهدار ایرانی» شدهاند. امین حیایی و مهناز افشار، اولی در نقش یک لمپن و دومی در نقش «خانوم خانوما»، باز تولیدکننده نقشهای مشابه سینمای پیش از ??اند.
شوخیهای فیلم هم، اغلب بازتولید شوخیهای «فیلمهای خندهدار» دهههای چهل و پنجاه است. عجیب است که فیلمنامهنویسان این فیلم هنوز فکر میکنند که نشان دادن یک «آفتابه مسی» میتواند همانطوری که در فیلم «شبنشینی در جهنم» با تصنیف «نزول خورم من؛ نزول خورم من» مردم را خنداند، در ???? هم مردم را بخنداند یا شوخی با توالت فرنگی و تبدیل شدن یک صندلی لهستانی قدیمی به آن، مثل همان شوخیای که «وحدت» (در آن فیلم که اسماش را از «رضا موتوری» کیمیایی به وام گرفته بود) به سرانجام رساند، ما را به قهقهه بیندازد.
البته بخشی از آن شگردها، هنوز در گیشه جواب میدهند مثل «نامزدبازی دزدکی»، «تقابل فرهنگی دختر فرنگی و پسر ایرانی»، «تعصب و ناموسپرستی» و شوخی با مباحثی مثل «محرم و نامحرم» (که در دهه هشتاد، خیلی همهگیر شده و به اروتیسمی پنهان و گاه آشکار، در سینمای ایران انجامیده).
بزرگترین عاملی که به فروش فیلم در گیشه کمک کرده البته اینها نیست. فیلم در عین این که به زندگی اواخر دهه هشتاد و تقابل سنت و مدرنیته میپردازد، «زمانهگریز» است یعنی مخاطب عام، یک ساعت و خردهای را در «فراموشی و بیخبری» مطلق از همه آن اوضاع و احوالی که پشت در سینما گذاشته بهسر میبرد. به عبارت بهتر، این فیلم، «رؤیاپرداز» است به همین دلیل است که تماشاگران از آن استقبال میکنند.
خبر آنلاین